ترک سیگار و اراده

داستانهایی از علمای سیگاری و ترک کردنشان 

ادامه نوشته

حکایاتی از استاذ الفقها آیه الله بروجردی رحمه الله علیه

نمونه­هایی از «تواضع» در سیره‌ی  بزرگان
------------------------------------------------------
حضرت آية الله بروجردی رضوان­الله­تعالی­علیه
آیت الله عبدالصاحب مرتضوی لنگرودی درباره‌ی  مراتب تواضع این مرجع عظیم الشأن جهان تشیّع می­گوید: ما بعد از درس استاد اعظم، تا وقتی که استاد سوار درشکه می­شدند، ایشان را مشایعت می­کردیم. روزی اتّفاق عجیبی افتاد. یک مرتبه دیدم همه‌ی  مردم به سمت عقب می­آیند و هرکسی شخص جلویی را می­گیرد تا زمین نخورد، پرسیدم چه خبر است؟ گفتند یکی از عوام الناس در بین راه برای بوسیدن پای آقا، روی پای ایشان افتاده است. آقا از این کار عصابی شدند و فرمودند:

«من به آن مقام نرسیده­ام که کسی پای مرا ببوسد؛ پای معصوم را باید بوسید نه پای مرا! آخر باید بین امام و مأموم، معصوم و غیرمعصوم فرق باشد»

این را گفتند و با همین حالت و با ناراحتی راه منزل را در پیش گرفتند.

همچنین مرجع فقید حضرت آیت الله فاضل لنکرانی(ره) می­فرمودند: وقتی که ما به خدمت آیت الله بروجردی می­رفتیم معمولاً دست ایشان را می­بوسیدیم. ولی ایشان گاهی اوقات به شدّت مانع این کار می­شدند و برای همیشه این سؤال در ذهن ما بود که چرا استاد بعضی اوقات با ناراحتی مانع می­شوند و گاهی اوقات راحت دستشان را جلو می­آورند. روزی سرّ این قضیّه را فهمیدیم و خیلی هم برای ما آموزنده بود. برای ما معلوم شد که هر وقت ما به اختیار خودمان خدمت ایشان می­رسیم، مانع از بوسیدن دستشان نمی­شوند ولی وقتی ایشان به خاطر کاری ما را احضار می­کنند، آنگاه به هیچ وجه اجازه‌ی  این کار را نمی­دهند.

آیت الله سید مصطفی خوانساری یکی از شاگردان آیت الله بروجردی نیز درباره‌ی  تواضع آیت الله بروجردی(ره)  می­فرمودند: روزی یکی از شاگردان ایشان به نام آقا شیخ علی در جلسه‌ی  درس اشکالی را مطرح کرد و از جواب استاد قانع نشده و آنرا رد کرد. حضرت آقای بروجردی از این کار ناراحت و قدری عصبانی شدند.

بعد از نماز مغرب و عشاء خدمتکار استاد پیش من آمد و گفت که ایشان خواسته است تا نزد آیت الله بروجردی بروم. بنده هم نماز عشاء را با عجله تمام کردم و به خدمت ایشان رسیدیم. ایشان به من فرمودند:

«این چه حالتی بود که از ما صادر شد؟ بک نفر عالم را رنجاندم الان باید بروم و دست ایشان را ببوسم و از ایشان بخواهم که از من بگذرند و بعد نماز مغرب و عشاء را بخوانم.»

من عرض کردم ایشان تا دوساعت دیگر به منزل نمی­آیند بگذارید به ایشان اطلاع دهم که آقا فردا به خانه شما می­آید. آقا نظر مرا قبول کرد و وقتی که صبح شد بعد از برگشتن از حرم دیدم حضرت استاد منتظر من هستند و در معیّت ایشان به منزل آقا شیخ علی رفتیم. وقتی وارد منزل شدیم و ایشان آقا شیخ علی را دید خواست تا دستش را ببوسد ولی ایشان مانع شد. حضرت استاد با نهایت تواضع فرمودند: «آقا از من بگذرید، از حالت طبیعی خارج شدم و به شما پرخاش کردم» آقا شیخ علی گفت: شما سرور مسلمین هستید، برخورد شما باعث افتخار من بود» آقا دوباره تکرار کردند، از من بگذرید! مرا عفو کنید!
________________________________________
نقل از کتاب، الگوی زعامت، ص178

ادامه نوشته

جواب امام حسین علیه السلام به جوان

عنايت امام حسين علیه السلام به سبب احترام والدين

از يكي از علماي نجف نقل شده كه : يك شب درخواب ديدم در حرم مطهّر امام حسين نشسته‌ام. جواني از در حرم وارد شد و با لبخند و تبسّم به امام حسين سلام‌كرد. در عالم خواب ديدم امام حسين هم با تبسّم به او جواب داد! از خواب بيدار شدم و در فكر فرو رفتم .فردا شب كه شب جمعه بود به حرم مطهّر رفتم و در گوشه‌اي ايستادم . ديدم همان جواني كه در خواب ديده بودم آمد كنار ضريح رفت و با تبسّم سلام كرد . تبسّم او را ديدم امّا چون بيدار بودم تبسّم امام حسين را نديدم ! پس از زيارت از حرم بيرون رفت و من دنبالش‌رفتم. سلام كردم و گفتم : مي‌خواهم بدانم چرا با تبسّم و لبخند به امام حسين سلام كردي ؟! سرّش چيست ؟ صورت خوابم را هم برايش گفتم. تأمّلي كرد و با تبسّم گفت : من پدر و مادر پيري دارم. در چند فرسخي كربلا زندگي مي‌كنيم . من عادتم بر اين است كه هر شب جمعه براي زيارت مي‌آيم ويك هفته پدر را سوار بر الاغ مي‌آورم ويك هفته مادررا . يك شب جمعه كه نوبت پدرم بود سوارش كردم كه بياورم . مادر نيز التماس كرد كه مرا هم ببر . گفتم : مادر هوا سرد و باراني است. نمي‌توانم دو نفرتان را ببرم ، نوبت شما هفته‌ي بعد است . ديدم سخت منقلب شد و به گريه افتاد و گفت : من كه اميد زنده ماندن تا هفته‌ي بعد ندارم. مرا هم بايد ببري ! گفتم : بسيار خوب . پدر را به چهار پا سوار كردم و مادر را هم به دوش خود گرفتم واين چندفرسخ راه را در هواي باراني تا كربلابه همين كيفيّت طيّ كرديم . وقتي رسيديم روبه حرم رفتم در حالي كه دست پدر به دستم بود و مادر به دوشم . با همين حال وارد حرم شدم. تا وارد شدم امام حسين را كنار ضريح ديدم ؛ سلام كردم . امام كه مرا به اين حال ديدند لبخندي به من زدند و جواب سلامم را دادند. حالا از آن شب به بعد هر شب جمعه كه به زيارت مي آيم ؛ امام را كنار ضريح مي بينم با تبسّم سلام مي كنم امام هم با تبسّم جواب مي دهد!

آئينه باش و جمال پري طلعتان طلب       جاروب كن خانه و آنگاه ميهمان طلب

شاکله علمای حقیقی شیعه

رفسور برلون: مرا در کنار آیت الله میلانی دفن کنید
مرحوم آیت الله سید محمد‌هادی میلانی‌(ره) دچار بیماری معده شدند و پروفسور برلون را از اروپا برای جراحی ایشان آوردند و پس از یک عمل سه ساعته و زمانی که ایشان در حال به هوش آمدن بودند، به مترجم دستور داد تمام کلماتی که ایشان در حین به هوش آمدن می‌گویند را برایش ترجمه کند، مرحوم میلانی در آن لحظات فرازهایی از دعای ابوحمزه ثمالی را قرائت می‌کردند و پس از این مساله پروفسور برلون، گفت؛ کلمه شهادتین را به من بیاموزید؛ زیرا از این لحظه می‌خواهم روی به اسلام بیاورم و پیرو مکتب این روحانی باشم؛ وقتی دلیل این کار را جویا شدند، پروفسور برلون گفت؛ تنها زمانی که انسان شاکله وجودی خود را بدون این که بتواند برای دیگران نقش بازی کند، نشان می‌دهد، در حالت به هوش آمدن است و بنده دیدم که این آقا، تمام وجودش محو خدا بود، در آن لحظه به یاد اسقف کلیسای کانتربری افتادم که چندی پیش در همین حالت و پس از عمل در کنارش ایستاده بودم و دیدم که او ترانه‌های کوچه بازاری جوانان آن روزگار را زمزمه می‌کند، در آن لحظه بود که فهمیدم حقیقت، نزد کدام مکتب است و بعد از آن هم وصیت کرد که وی را در شهری که مرحوم میلانی را در آن دفن کرده اند به خاک بسپارند که هم این که قبر این پروفسور مسلمان شده در خواجه ربیع، محل مراجعه مردم و افرادی است که حقیقت اسلام را باور 

به انچه ماندنی است دل ببنیدید تا آسوده باشید

آیت الله جوادی آملی:
همه ما میخواهیم اهل نشاط و سرور باشیم.گروهی میگویند خوشحالی مستمر در دنیا ممکن نیست،زیرا دنیا پیچیده به درد و رنج است:(دار بالبلاء محفوفه،نهج البلاغه خ 226) این سخن حق است ،اما آیا میشود انسان در جهانی که پیچیده به درد ...و رنج است آسوده باشد؟عارفان میگویند:آری ،آسودگی در جهان پر آشوب ممکن است.حال چگونه زندگی کنیم که در دنیا آسوده باشیم؟جواب:به آنچه ماندنی است ، دل ببندیم.
توضیح این که:ما همواره به بسیاری از چیزها دل میبندیم،به آنچه نداریم علاقه پیدا میکنیم و با از دست دادن آنچه داریم می رنجیم،چون شناخت ما ناقص و قدرت انتخاب و دوست یابی ما ضعیف است ، همیشه در رنج هستیم. آنچه ماندنی است ، باید مطلوب و محبوب ما باشد.از این رو قرآن کریم میفرماید:اولیای الهی،نه ترسی دارند و نه اندوهی(الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون یونس 62) چون چیزی که محبوب اینهاست از بین رفتنی نیست و چیزی که از بین رفتنی است، محبوبشان نیست.(مراحل اخلاق در قرآن/ص144/آیت الله جوادی آملی)

آخوندی با دختر فراری در یک اتاق

طلبه جوان و دختر فراری!
مينويسند:بين زنان حرمسراي اميري نزاع سختي در گرفت،دختر زیبا چهره امير که سخت رنجيده خاطر شده بود نزديک غروب آفتاب از قصر خارج شد.آن زمان اول غروب خيابان و بازار بسته ميشد و همه مردم به خانه ميرفتند دختر وارد بازار خل...وت اصفهان شد،در ميان بازار مدرسه اي بود که دانشجويان علوم ديني در آن درس ميخواندند،دختر وارد مدرسه شد به اطاقي که يک دانشجو در آن درس ميخواند وارد گشت،دانشجوي جوان که از ديدن دختر جوان و پناهنده شدنش به گوشه اتاق تعجب کرده بود ميخواست او را محاکمه کند،که دختر به او گفت من از خانواده اي زورمندم اگر از ورود من ممانعت کني برايت گرفتاري سختي فراهم ميشود و طلبه جوان سکوت کرد،دختر شام طلبيد دانشجوي جوان گفت چيزي جز نان خشک و ماست نداريم چنانچه بتواني باين سفره ناچيز قناعت کني برايت فراهم کنم دختر همان غذا را خورد و با کمال اطمينان به بستر راحت رفت.امير که از غيبت طولاني دختر خود نگران شده بود دستور داد تمام مامورین به جست و جو برخاسته و هرچه زودتر او را بیابند ولی هرچه بیشتر گشتند کمتر یافتند. صبح که شد،دختر نماز به جای آورد و ماندن تا صبح را برای ادب کردن اهل حرم کافی دانست و به عمارت برگشت خبر آمدنش در سراسر کاخ پیچید امیر از محل اختفایش پرسید پس آن که معلوم شد دیشب را کجا گذرانده، به مدرسه رفتند و دانشجوی جوان را دستگیر کردند و به دربار آوردند امیر از او سوالاتی پرسید:دخترم دیشب در اتاق شما بود؟، آری، از غذای تو خورد؟،بله به نان و ماست من قناعت کرد،در اتاقت خوابید؟،آری،چند دست رخت خواب داشتی؟یک دست،خودت چه کردی؟تا صبح بیدار بودم،شب را تا به صبح بی تفاوت گذراندی؟نه، در حالیکه دخترم در اختیار تو بود و امکان غلبه بر او را داشتی چه کردی؟تا صبح با هوای نفس مبارزه کردم ، چگونه؟ به نوبت انگشتان خود را روی شعله سوزان شمع میگرفتم و از سوختن پوست دست به یاد عذاب بی نهایت حق میافتادم بدین وسیله شهوتم را خاموش میکردم،سپس انگشتان مجروح خود را در برابر امیر گرفت و گفت ببین، امیر باورش نیامد دستور به پیگیری سلامت دختر داد ، خبر سلامتی را به امیر دادند ، خاصان درگاه را طلبید در حضور آن ها پرسید نامت چیست؟ گفت محمد باقر، تاکنون ازدواج کرده ای؟نه،مهمان دیشب را به همسری می پذیری؟تا خدا چه خواهد امیر میل دختر را جویا شد جواب داد امر پدر برایم قابل پذیرش است و به عقد او در آمد از آن پس محمد باقر به میرداماد لقب گرفت همان عالم نامدار و دانشمند فرزانه (نظام تربيت در اسلام، ص 64 و 65/شیخ حسین انصاریان- با تصرف و تلخیص)

امام جماعت به الاغ احتیاج دارد

آیت الله دستغیب(رحمه الله) نقل میکنند که:
عالم کامل جناب حاج سید هاشم امام جماعت مسجد سردزدک نقل میکنند که: روزی پدرم در این مسجد میخواستند نماز جماعت بخوانند و من هم جزء جماعت بودم ،ناگاه مردی دهاتی وارد شد و از صفوف جماعت عبور کرد تا صف ا...ول پشت سر پدرم قرار گرفت.مؤمنین از اینکه یک نفر دهاتی در محلی که باید جای اهل فضل باشد قرار گرفته سخت ناراحت شدند، او اعتنایی نکرد ، نماز جماعت تشکیل شد ، مرد دهاتی در رکعت دوم در حالت قنوت قصد فرادی کرد و نمازش را تمام کرد،همانجا نشست و سفره ای که به همراه داشت باز نمود و شروع به خوردن نان کرد ، چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او انتقاد کردند و اعتراض نمودند و او هیچ نمیگفت،پدرم متوجه مردم شد گفت چه خبر است،گفتند امروز این مرد دهاتی جاهل به مسأله آمده صف اول پشت سر شما اقتداء کرده آنگاه وسط نماز قصد فرادی کرده و بعد نان هم میخورد.پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی در جواب گفت سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در جمع بگویم پدرم گفت در جمع بگو ،گفت:من وارد مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت بهره ببرم،چون اقتداء کردم اواسط حمد دیدم شما از نماز بیرون رفتید و در این خیال واقع شدید ، من پیر شده ام و از آمدن به مسجد عاجزم الاغی لازم دارم به میدان الاغ فروش ها رفتید و خری را انتخاب کردید،در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک الاغ و تعیین جای او بودید ، که دیدم بیش از این سزاوار نیست و نمیتوانم با شما باشم و نماز خود را تمام کردم ،این را گفت و سفره اش را پیچید و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله نمود و گفت این مرد بزرگی است او را بیابید که مرا به او حاجتی است مردم رفتند ولی هرچه گشتند،دیگر مرد را نیافتند.
(داستان های شگفت/ص 116و117/آیت الله دستغیب-با تصرف و تلخیص)

سه دقیقه به یاد خدا باش،

حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی(رحمه الله) نقل میکنند که:
شخصی به منزل آیت الله حاج میرزا عبدالعلی تهرانی(رحمه الله) رفته بود از ایشان تقاضای موعظه کرد، ایشان فرمودند: روزی سه دقیقه به یاد خدا باش، بعد از لحظاتی فرمودند: اگر دو دقیقه هم شد عیبی... ندارد.


به جّد که فرمایش آیت الله مجتهدی متین است،چون ممکن است نماز شب هم بخوانیم ولی به یاد خدا نباشیم ،چه خوب است در طول شبانه روز لحظاتی هرچند کوتاه را برای خود قرار داده،و فقط با خدای خود خلوت کرده، و درد و دل کنیم

تولد علام محمد باقر مجلسی

درباره ولادت «علامه محمد باقر مجلسی» آورده‏اند:

عالمی بزرگوار از اهل خراسان که با «علامه محمدتقی مجلسی» رفاقت داشت به زیارت عتبات عالیات مشرف شد. وی در اثناء بازگشت از عراق، در خواب دید که:

وارد خانه‏ای شد که پیامبر(ص) و دوازده امام معصوم(ع) همگی به ترتیب نشسته‏اند و بعد از امام دوازدهم(عج)، عالمی خراسانی نشسته است. در این موقع، علامه محمدتقی مجلسی وارد شد و شیشه گلابی آورد و پیامبر(ص) و امامان(ع) از آن گلاب استفاده کردند و به عالم خراسانی نیز گلاب دادند. آنگاه علامه مجلسی رفت و قنداقه‏ای را به دست گرفت و به خدمت رسول خدا آورد و عرض کرد: «برای این طفل دعا کنید تا خداوند عالم او را مروج دین گرداند». حضرت رسول(ص) هم آن قنداقه را گرفتند و دعا فرمودند. بعد از آن، پیامبر(ص) قنداقه را به دست علی(ع) داد و فرمود: «برای او دعا کن». آن حضرت نیز قنداقه را به دست گرفته و دعا کردند. پس از آن به دست یک‏یک امامان داده و همه آن انوار الهی دعا کردند. در آخر حضرت صاحب الامر(عج) آن را پس از دعا به دست آن عالم خراسانی داده و او نیز دعا کرد.

چون عالم خراسانی از خواب بیدار شد، به طرف اصفهان حرکت کرده و بر علامه محمدتقی مجلسی وارد شد. در آن موقع علامه شیشه گلابی آورد و آن عالم استفاده کرد. وی سپس به داخل رفت و قنداقه‏ای را آورد و به دست آن عالم داد و فرمود: «این کودک امروز متولد شده؛ شما برای او دعایی بنمایید».

آن عالم خراسانی خواب خود را به یاد آورد و برای پدر علامه مجلسی تعریف نمود.

آن قنداقه، نوزادی به نام محمدباقر بود که بعدها «علامه محمدباقر مجلسی» شد و با زحمات بسیار علوم و احادیث اهل‏بیت(ع) را زنده نگه داشت.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــ

منبع: داستان‏هایی از زندگی علماء، تألیف محمدتقی صرفی، دفتر نشر برگزیده، قم. (با تصرف و ویرایش)

آیه الله بروجردی و شاه عربستان

شاه عربستان در سفری که به ایران آمده بود و برای مرحوم آیت‌الله بروجردی هدایایی فرستاد و سپس درخواست ملاقات با معظم‌له را داشت.

مرحوم آیت‌الله بروجردی به جز چند جلد قرآن و مقداری از پرده كعبه، بقیه هدایا را بازگردانند و در خصوص وقت ملاقات نیز موافقت نكردند.

عده‌ای علت رد ملاقات را پرسیدند، مرحوم آیت‌الله بروجردی فرمودند: " اگر شاه عربستان به قم بیاید و به زیارت حضرت معصومه‌ ـ سلام الله علیها ـ نرود، توهین به آن حضرت است و من به هیچ وجه تحمل آن را ندارم

آیت‌الله‌ بروجردی چرا شاه عربستان را به حضور نپذیرفت؟

گوشه هایی از زندگی آخوند هراتی خراسانی

آن روز هم، شیخ پس از مجلس درس از برهنگی شاگردش آگاه شد و فهمید که پیراهن به تن ندارد، امر کرد پیراهنی به آخوند دهند.

دانشمند بزرگی که پیراهنی برای پوشیدن نداشت

ادامه نوشته

خودش را کتک زد تا مادرش توبه کنه

از «مرحوم آية الله حاج شيخ غلامرضا يزدى» نقل شده است که:

مادرش از کسی غیبت کرده بود. ایشان به مادرش مى گويد: «توبه كن» ؛ ولی مادر توجه نمى‏كند. آن مرد بزرگ شروع مى‏كند به زدن خود، و به مادر مى‏گويد: «تا توبه نكنى همينطور خودم را می‏زنم!» مادر که این وضع را می‏بیند دلش به حال او مى‏سوزد و برای اینکه وی بیشتر از این خودش را نزند توبه مى‏کند.

در اینجا این سؤال پیش می‏آید که: چرا حاج شیخ از مادر تقاضاى توبه كرد؟ و چه چيز او را وادار نمود كه خودش را بزند تا مادرش توبه كند؟!

پاسخ این است که: چون آن عالِم ربانی به مرحله يقين نسبت به خدا و اولياء او و نیز روز حساب و قيامت رسيده بود گويا مى‏دید که مادرش را به خاطر مخالفت با دستور الهى در جهنم عذاب مي‏كنند. محبت زياد او به مادر، او را اين چنين منقلب مى‏كند که برای نجات او از آتش جهنم به آن روش متوسل شود.

نتیجه دیگری که از این داستان می‏گیریم این است که چون در هر لحظه‏اى مرگ براى افراد امكان‏پذير است و ممکن است هر آن، فرشته مرگ ما را دریابد، شخص عاقل بايد آنچه دوست دارد كه در وقت ملاقات مرگ دارا باشد و با آن حالت به ملاقات خداوند مهربان رود نصب‏العين خویش قرار دهد و آن را كسب كند؛ و نیز آنچه دوست ندارد که خداوند وی را با آن ببیند، هر چه زودتر با توبه و کفاره، از خود دور کند.

بیستم ذی الحجه، مصادف است با سالروز درگذشت آیت الله محمد کاظم خراسانی، ملقب به آخوند خراسانی در سال 1329 هجری قمری. رهبر نهضت مشروطه و فقیهی دانشمند که بزرگانی چون سید حسن مدرس، شیخ عبدالکریم حائری، حاج آقا حسین بروجردى و ... در مکتب وی تربیت یافتند.

تشرف آیه الله مرعشی نجفی


تشرف آیه الله مرعشی به محضر امام زمان عج الله تعالی فرجه

تصویر جوانی آیت الله مرعشی

ادامه نوشته

حاج آقاسید مهدی قوام و زن فاحشه روسپی

من پیرمرد و شمای سید اولاد پیغمبر! این وقت شب… یکی ببیند نمی‌گوید اینها با این زن ... چه کار دارند؟

ادامه نوشته

از بند کفش علامه تا حضرت عباس

از بند کفش علامه تا حضرت عباس

ادامه نوشته

خاطره ای خواندنی از مرحوم علامه امینی ( رضوان الله تعالی علیه )

 
ادامه نوشته

خاطرات خواندنی از مرحوم آیت الله مرعشی نجفی (رضوان الله تعالی علیه)

ادامه نوشته