حقیقت بعضی آزادیها

حقیقت بعضی از آزادیها

که به آن میخوانند 

Photo: ‎نمیدانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تأمین کردهاند حالا به جاهای دیگر میپردازند.
 نامه شماره 28 به حسن شهید نورایی
-
پ.ن
چقدر حرف داره این عکس. اندر احوالات روشنفکران امروزی‎

آزادی

 
آزادی که خیلی ها دنبالشن

Photo: ‎آزادی که خیلی ها دنبالشن

....L.S....‎
 
 
 
بعضی آزادیها آزادی نسیتند بلکه خودکشی است
 
درباره این عکس فکر کنید

تامل برانگیز

دو نفر مست و پاتیل آخر شب راهی خانه شان بودند که وارد یک کوچه بن بست شدند و رسیدند ته کوچه. اولی به دومی گفت بیا دیوار رو هل بدیم و بریم جلو! کت هاشان را در آورند و گذاشتند کنار دیوار و شروع کردن دیوار را فشار دادند. دزدی رسید و آنها را سرگرم دید. کت هاشان را برداشت و رفت. بعد از چند دقیقه ای یکی از آنها نگاه کرد و دید از کت هاشان خبری نیست. رو کرد به رفیقش وگفت خیلی جلو رفتیم. بهتره برگردیم و کت هامان را بیاوریم!!!

آیا ورزش کنیم یا نه

آیا ورزش کنیم یا نه ؟

ادامه نوشته

اسحق بن محمد بن صباح امير كوفه بود. زوجه او دختري زائيد. امير از اين جهت بسيار محزون و غمگين گرديد و از غذا و آب خوردن خودداري نمود. چون بهلول اين مطلب را شنيد به نزد وي آمد و گفت: اي امير اين ناله و اندوه براي چيست؟ امير جواب داد من آرزوي اولادي ذكور داشتم، متاسفانه زوجه ام دختري آورده است. بهلول جواب داد: آيا خوش داشتي كه به جاي اين دختر زيبا و تام الاعضاء و صحيح و سالم خداوند پسري ديوانه مثل من به تو عطا مي كرد؟ امير بي اختيار خنده اش گرفت و شكر خداي را به جاي آورد و طعام و آب خواست و اجازه داد تا مردم براي تبريك و تهنيت به پيشگاه او بيايند.

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

گويند روزي بهلول كفش نو پوشيده بود داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد در آن محل مردي را ديد كه به كفش هاي او نگاه مي كند فهميد كه طمع به كفش او دارد ناچار با كفش به نماز ايستاد آن دزد گفت با كفش نماز نباشد. بهلول گفت ، اگر نماز نباشد كفش باشد!

--------------------------------------------------------------------

روزي هارون الرشيد مبلغي به بهلول داد كه آن را در ميان فقرا و نيازمندان تقسيم نمايد بهلول وجه را گرفت و بعد از لحظه اي به خود خليفه رد كرد. هارون از علت آن سوال نمود. بهلول جواب داد كه من هر چه فكر كردم از خود خليفه محتاج تر و فقير تر كسي نيست. اين بود كه من وجه را به خود خليفه رد كردم . چون مي بينم مامورين و گماشتگان تو در دكان ها ايستاده و به ضرب تازيانه ماليات و باج و خراج از مردم مي گيرند و در خزانه تو مي ريزند و از اين جهت ديدم كه احتياج تو از همه بيشتر است لذا وجه را به شما بر گرداندم.

 -------------------------------------------------------------------

 میپرسن چی شد پدرت مرد؟ میگه: رفته بود پشت بوم کولر رو درست کنه پاش سر خورد افتاد رو کانال کولر، کانال کولر شکست افتاد رو گلخونه اونم شکست افتاد رو بالکن اونم شکست... ما هم دیدیم همینطوری پیش بره کل خونه خراب میشه، گرفتیم با تفنگ همون بالا زدیمش.

--------------------------------------------------------------------

دو نفر در خیابانی مشغول کار بودند.

یکی خیابان را حفاری می کرد و کانال می ساخت و دومی بلافاصله آن را پر میکرد!

کسی از خیابان رد می شد .این صحنه را که دید پرسید: "این چه کاری است ؟ یکی تان می کَنَد و دیگری پر می کند"

جواب دادند: ما سه نفریم . نفر وسط که لوله گذاری می کند امروز نیامده ولی به ما هیچ ربطی ندارد ؛ما کار خودمان را درست انجام می دهیم!

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

از فقیهی پرسیدند وقتی در صحرا به چشمه ای برسیم و بخواهیم غسل کنیم به کدام جهت رو کنیم؟

گفت : به سمتی که لباسهایتان هست تا دزد نبرد.