حقیقت بعضی آزادیها
که به آن میخوانند

که به آن میخوانند

----------------------------------------------------------------------------------------------------------
گويند روزي بهلول كفش نو پوشيده بود داخل مسجدي شد تا نماز بگذارد در آن محل مردي را ديد كه به كفش هاي او نگاه مي كند فهميد كه طمع به كفش او دارد ناچار با كفش به نماز ايستاد آن دزد گفت با كفش نماز نباشد. بهلول گفت ، اگر نماز نباشد كفش باشد!
--------------------------------------------------------------------
روزي هارون الرشيد مبلغي به بهلول داد كه آن را در ميان فقرا و نيازمندان تقسيم نمايد بهلول وجه را گرفت و بعد از لحظه اي به خود خليفه رد كرد. هارون از علت آن سوال نمود. بهلول جواب داد كه من هر چه فكر كردم از خود خليفه محتاج تر و فقير تر كسي نيست. اين بود كه من وجه را به خود خليفه رد كردم . چون مي بينم مامورين و گماشتگان تو در دكان ها ايستاده و به ضرب تازيانه ماليات و باج و خراج از مردم مي گيرند و در خزانه تو مي ريزند و از اين جهت ديدم كه احتياج تو از همه بيشتر است لذا وجه را به شما بر گرداندم.
-------------------------------------------------------------------
میپرسن چی شد پدرت مرد؟ میگه: رفته بود پشت بوم کولر رو درست کنه پاش سر خورد افتاد رو کانال کولر، کانال کولر شکست افتاد رو گلخونه اونم شکست افتاد رو بالکن اونم شکست... ما هم دیدیم همینطوری پیش بره کل خونه خراب میشه، گرفتیم با تفنگ همون بالا زدیمش.
--------------------------------------------------------------------
دو نفر در خیابانی مشغول کار بودند.
یکی خیابان را حفاری می کرد و کانال می ساخت و دومی بلافاصله آن را پر میکرد!
کسی از خیابان رد می شد .این صحنه را که دید پرسید: "این چه کاری است ؟ یکی تان می کَنَد و دیگری پر می کند"
جواب دادند: ما سه نفریم . نفر وسط که لوله گذاری می کند امروز نیامده ولی به ما هیچ ربطی ندارد ؛ما کار خودمان را درست انجام می دهیم!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
از فقیهی پرسیدند وقتی در صحرا به چشمه ای برسیم و بخواهیم غسل کنیم به کدام جهت رو کنیم؟
گفت : به سمتی که لباسهایتان هست تا دزد نبرد.