اثبات امامت درمناظره هشام ابن حکم
سپس حضرت فرمودند: اى یونس اگر در فن مناظره و كلام دست داشتى چه خوب بود كه با این مرد به مناظره مى پرداختى. یونس مىگوید: با خود گفتم: و احسرتاه كه من از این فن بى بهره ام، و سپس به آن حضرت عرض كردم: فدایت شوم شنیدم از شما كه ما را از كلام و مجادله منع مى نمودید و
مى فرمودید: واى بر متكلمین كه در بین سخن و مناظره مى گویند: این درست است آن نادرست، این را مى توان گفت آنرا نمى توان گفت، این را تعقل مى كنیم آنرا تعقل نمى كنیم.حضرت فرمودند: من گفتم واى بر آنان كه اگر در مناظرات خود آنچه را من مى گویم نادیده گرفته و از نزد خود آنچه را مى پسندند در مناظرات بیاورند.سپس حضرت فرمودند: برخیز و بیرون برو ببین از متكلمین كسى را مى یابى با خود بیاور.یونس گوید: من حمران بن اعین را آوردم و قدرت بر مناظره داشت و احول را (محمد بن نعمان كه او را مؤمن الطاق گویند) آوردم و او نیز قدرت بر مناظره داشت و هشام بن سالم را آوردم و او نیز قدرت بر مناظره داشت و قیس بن ماصر را آوردم و او به نظر من از همه اینها قدرتش در فن مناظره بیشتر بود، او كلام و مناظره را از حضرت على بن الحسین علیه السلام آموخته بود.چون همه اینها آمدند و همه در نزد آن حضرت در خیمه اى كه در كنار حرم دردامنه کوه قبل از اداء حج حضرت برپا مى كردند و چندروزى در آن خیمه در دامنه كوه به سر مى بردند جمع شدند و مجلس مستقر شد، حضرت سر خود را از خیمه بیرون كرده دیدند كه شتر سوارى نیمه تند مى آید حضرت فرمودند: سوگند به خداى كعبه هشام است.ما چنین پنداشتیم كه هشامى كه از نواده هاى عقیل بوده و حضرت به او محبت شدیدى داشتند آمده است.ناگهان هشام بن حكم وارد شد، جوانى بود كه تازه سبزى مو بر عارضش دمیده و تمام افراد ما سنشان از او بیشتر بود، حضرت برخاستند و او را در كنار خود جاى دادند و فرمودند:
ناصرنا بقلبه و لسانه و یده
«هشام یار و معین ماست با قلبش و زبانش و دستش».
سپس حضرت فرمودند: اى حمران با این مرد شامى به مباحثه بپرداز.حمران مشغول مباحثه شد و بر او غالب آمد.سپس حضرت فرمودند: اى طاقى[1] با او مناظره كن.او مناظره نمودند و نیز بر او چیره گشت، سپس حضرت فرمودند: اى هشام بن سالم با این مرد به سخن و كلام مشغول شو.آن دو به قدرى با یكدیگر تكلم كردند كه از مطالب یكدیگر بدون غلبه یكى بر دیگرى آگاه شدند. سپس حضرت فرمودند: اى قیس بن ماصر با این مرد مباحثه كن، او مشغول به تكلم شد و به واسطه شكستگى اى كه در مناظره بر شامى وارد مى كرد حضرت مى خندیدند.بعدا حضرت به شامى گفتند: با این جوان «هشام بن حكم» سخن بگو.مرد شامى گفت: بلى، و رو كرد به هشام و گفت: اى جوان از من راجع به امامت این مرد (منظور حضرت صادق است) سئوال كن، هشام چنان به غضب درآمد به حدى كه بلرزید
و گفت: اى مرد شامى خدا بیشتر در امور بندگانش صاحب نظر و حكم و تدبیر است یا آن كه بندگان بیشتر صاحب نظرند نسبت به نفوس خود؟ شامى گفت:خداوند بیشتر صاحب نظر است.
هشام گفت: خداوند با این نظر و تدبیر و محبتى كه به خلقش دارد براى آنها چه مى كند؟شامى گفت: حجت و راهنما مى فرستد تا آنكه متفرق و متشتت نگردند و در امور خود با یكدیگر اختلاف نكنند، آن راهنما آنها را با یكدیگر مهربان كند و كجى و اعوجاج آنها را راست گرداند و آنها را به فرائض و واجبات خدایشان رهبرى كند.
هشام گفت: آن راهنما كیست؟
شامى گفت: رسول خدا.
هشام گفت: پس از رسول خدا حجت كیست؟
شامى گفت: كتاب خدا و سنت رسول خدا.
هشام گفت: آیا امروز براى رفع اختلاف ما كتاب و سنت كافى است؟
شامى گفت: آرى.
هشام گفت: پس چرا من با تو اختلاف دارم و تو از شام حركت نموده و راجع به مذاكره در مورد اختلافات اینجا آمده اى؟
یونس مى گوید: شامى ساكت شد.حضرت صادق علیه السلام به شامى فرمودند: چرا سكوت اختیار كردى، چرا صحبت نمى كنى؟ شامى گفت: اگر بگویم ما با یكدیگر اختلاف نداریم دروغ گفته ام، و اگر بگویم: كتاب و سنت اختلاف ما را از میان برمى دارند سخنى به باطل و گزاف گفته ام چون كتاب و سنت قابل حمل به محاملى است و ذو وجوه است هر كس آن را طبق میل و سلیقه خود به نهجى خاص حمل مى كند و بر آن وجه استدلال مى كند، و اگر بگویم: ما با یكدیگر اختلاف داریم و لیكن هر یك از ما در مرام و مذهب خود راه حق مى پیماید، در این صورت دیگر كتاب و سنت كنار مى رود و نیازى به آنها نیست.هیچ نمى توانم پاسخ این جوان را بدهم مگر آنكه عین این حجت و برهان را من بر علیه او اقامه كنم.حضرت فرمودند: سئوال كن از او هر چه مى خواهى، او را شخص با صبر و حوصله و مقتدرى خواهى یافت.
شامى گفت: اى جوان آیا پروردگار مردم نظر لطف و تدبیرش به آنها بیشتر است یا نظر خود آنها نسبت به خودشان؟
هشام گفت: بلكه پروردگارشان لطف و رحمت و تدبیرش نسبت به آنها بیش از خودشان است نسبت به خودشان.
شامى گفت: آیا خداوند برانگیخته است براى آنها كسى را كه آنها را از تشتت كلمه به وحدت كلمه سوق دهد و كژى و اعوجاج آنان را راست كند و آنها را به حق خبردار نموده و از باطل بر حذر دارد؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم یا در این زمان؟
شامى گفت: در زمان رسول خدا معلوم است كه رسول خدا حجت است، بگو ببینم در این زمان كیست؟
هشام گفت: همین شخص نشسته اى كه براى زیارت و ملاقات او مردم سختی راهها را تحمل نموده با مركبها از راههاى دور مى آیند، و ما را از خبرهاى آسمان (و زمین) خبر مى دهد، و این میراثى است كه به او از پدر و از جدش رسیده است.
شامى گفت: من از كجا این معنى را بدانم؟
هشام گفت: از هر چه مى خواهى از او سؤال كن.
شامى گفت: حجت را بر من تمام كردى و راه عذر مرا بریدى بر عهده من است سؤال.سپس حضرت فرمودند: اى شامى خبر بدهم تو را كه چگونه سفر كرده اى و راه سیر تو چگونه بوده است؟ سفر تو و طریق تو چنین و چنان بوده است.
شامى گفت: راست مى گوئى، اسلمت لله الساعة «الآن من در برابر حكم خدا تسلیم شدم و اسلام آوردم».حضرت فرمودند: بل آمنت بالله الساعة «بلكه در این ساعت به خدا ایمان آوردى» اسلام قبل از ایمان است، بر اساس اسلام مردم از یكدیگر ارث مى برند و نكاح مى كنند و اما به درجات اخروى بر اساس ایمان مى رسند.شامى گفت: صدقت فانا الساعة اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و انك وصى الاوصیاء «راست گفتى و من الآن گواهى مى دهم به لا اله الا الله و محمد رسول الله و اینكه تو وصى اوصیاء هستى».
یونس گوید: سپس حضرت رو كردند به حمران و فرمودند: تو بحث و كلام را بر اساس روایت قرار مى دهى و به حق ظفر مى یابى، و رو كردند به هشام بن سالم و فرمودند: تو مى خواهى از راه روایت استدلال كنى ولى معرفت كافى به روایات ندارى.و سپس رو كردند به احول و فرمودند: قیاس رواع، بسیار با قیاس و ملاحظه امور مشابه و نیز با لطائف الحیل مىخواهى بر خصم غالب آئى و باطل او را به باطل مىشكنى الا آنكه باطل تو به حق نزدیكتر است.و سپس رو كردند به قیس بن ماصر و فرمودند: تو مناظره مىكنى و به عوض آنكه خبرى كه از رسول خدا به مطلب بسیار نزدیك استشاهد و دلیل خود بیاورى، آن را رها كرده و به خبرى كه بسیار از مطلب دور و از شاهد و دلیل بر كنار است استدلال مىكنى، و در هنگام مناظره سخنحق را با باطل مخلوط و درهم مىكنى ولى بدان كه سخن حق گر چه كوتاه و كم باشد از سخن باطل كه بسیار باشد كفایت مىكند، انت و الاحول قفازان حاذقان، تو و احول هر دو در مناظره بسیار از این شاخه به آن شاخه مىپرید و طرف خود را گیج مىكنید و در این فن استادید.
یونس مىگوید: من در آن حال سوگند به خدا كه چنین پنداشتم آن حضرت به هشام بن حكم هم مانند آنچه به این دو نفر گفتند مىگویند، لكن حضرت به هشام بن حكم فرمود: اى هشام تو هیچ گاه در مناظره نمىگذارى خود را كه بر زمین بیفتى، چون طائر و پرندهاى كه او را بزنند چون بخواهى كه بر زمین بیفتى پاهاى خود را در شكم خود جمع نموده یك مرتبه بر آسمان پرواز مىكنى، و مانند تو شخصى باید با مردم مناظره كند، و كمكهاى معنوى از عالم معنى ان شاء الله به تو خواهد رسید.[2]
1)طاقى همان مؤمن الطاق است و چون در زیر یك طاق دكان داشته او را مؤمن الطاق گویند، ولى سنىها در كتب خود او را شیطان الطاق گویند.
2)«اصول كافى» ج 1 ص 171