امور فطرى

در انـسـان مـجـموعه اى از امور فطرى وجود دارد كه شهيد مطهرى از آنها به خواسته هاى روحى تعبير كرده است در مقابل ، خواسته هاى جسمى است كه از ويژگيهاى غريزه و مشترك بين تمامى جانداران مى باشد سپس خواسته هاى روحى را به پنج نوع تقسيم كرده است .

الف ـ حقيقت جويى :

هـر فـردى در صـدد اسـت تـا بـه واقـعـيـت نايل شود و هر چه بيشتر درباره خود و عالم خارج ، معرفت پيدا كند. تاريخ علم و انديشه گوياى شخصيتهايى است كه تمامى عمر خويش را در راه اين امر خطير صرف كردند و به علم ، حكمت و فلسفه دست يازيدند. اگر اين گرايش در انسان نـبـود، ايـن هـمـه خـلاقـيـتـهـا در زمـينه هاى متفاوت به مَنَصه ظهور نمى رسيد هر فردى از دوره طـفـوليت تا پيرى ، در صدد پاسخ ‌يابى براى سؤ الات گوناگونى است كه برايش مطرح شـده و بـا پـرداخـتـن بـه ايـن سـؤ الات عـلوم بـشـرى را تكامل بخشيده است .

ب ـ خير اخلاقى :

هـر فـردى در درون خـويـش تـوجـهى به فضيلتها مى بيند، صداقت را امر مطلوبى مى شمارد، جـزاى احـسـان و محبت را احسان مى داند، از خودگذشتگى در راه هدف را تحسين مى كند و گرايش ‍ بـه بـسـيـارى از فـضـيلتهاى اخلاقى كه بدون تعليم و تربيت آن را يافته در درون خود مى يـابـد و آموزش و تربيت فقط در تقويت يا تضعيف آنها مؤ ثر است ، نه اينكه آن حالت درونى را ايجاد كرده باشد.

ج ـ زيبا پسندى :

هـر فـردى در درون خـويـش كـشـش و جاذبه اى نسبت به اشياى زيبا كه داراى تناسب و ويژگى فـرح انـگـيـز بـاشـنـد، مـى بـيـند. در مورد اينكه يك شئ زيبا چه خصوصياتى را بايد داشته بـاشـد، بين انديشمندان اختلاف است ، ليكن در اصل وجود احساس زيبايى در انسان كسى ترديد نـدارد، حـتـى ايـن حـس ، حـاكـم و جـهـت دهـنـده ديـگـر تـمـايلات و غرايز انسانى است . به عنوان مـثال ، هر انسانى علاوه بر ارضاى غريزه گرسنگى بگونه اى در انتخاب غذا و خوراك از حس زيـبـايـى خـويـش كـمـك مى گيرد و همچنين در خانه سازى بر خلاف حيوانها كه كيفيت غذا و خانه سازى آنها غريزى بوده و همواره يكنواخت مى باشد، از اين حس بهره مند مى گردد.

د ـ خلاقيت و ابداع :

نـوآورى يـكـى ديگر از تمايلات ذاتى بشر است كه بى رابطه با حسّ حقيقت جويى وى نيست . تاريخ علوم ، گوياى فرضيه ها و تلاشهاى بى پايان افراد زيادى است كه در صدد بودند كـاروان عـلم و انـديـشـه را بـا سـرعـت بيشترى به پيش ببرند. اين احساس بدون آموزش در هر فـردى متبلور است و چه بسا شخصى در گوشه اى جدا از اجتماع و مردم براى ادامه حيات خويش دست به خلاقيت و آفرينش مى زند.

ه‍ ـ عشق و پرستش

يـكـى از تمايلات قوّى انسان ، احساس عشق و علاقه به موجود برتر است ؛ علاقه و محبتى كه گـاهـى خـويـشـتـن را از يـاد بـرده و فـقـط مـعـشـوق نـزد او جـلوه گـرى مـى كـنـد. حال ، ملاك اين برتر ديدن ، گاهى غير واقعى و موهوم است و به آن عشق مجازى گفته مى شود و ويـژگـى آن ايـن گـونـه اسـت كـه پـس از رسـيـدن عـاشـق بـه مـعـشـوق و ارضـاى امـيـال خـود تـمـايـلى در او بـاقـى نـمـى مـانـد، بـلكـه حـتـى تـبديل به تنفر مى شود و گاهى واقعى و حقيقى است كه به آن عشق حقيقى گفته مى شود و هر چـه فـرد بـه معشوق خود نزديك شود اشتياق و علاقه شديدترى نسبت به او پيدا مى كند. عشق عارفان حقيقى به خدا از اين نمونه است .

پرستش به دنبال عشق ظهور مى كند و هر عاشقى نسبت به معشوق خود با ديده تقدس مى نگرد و اطـاعـت و خـضـوع محضى نسبت به او و خواسته هايش دارد، حتى در عشق مجازى چنين است به عنوان مثال ، ليلى در همه چيز، معشوق خود مجنون را مى بيند و چيزى غير از او را مشاهده نمى كند و حتى با نام او خود را تسلّى مى دهد.(67)

غرايز

هـمـان طـور كه می دانید ، شناخت انسان و بيان جهت گيريهاى او به اين بستگى دارد كـه از

تـمـامى اجزا و نيروهاى تشكيل دهنده جسم و نفس او آگاهى داشته باشيم و بسيارى از حـقـايـق وجـودى او هـنـگـامـى بـر مـا آشـكـار مـى شـود كـه بـدانـيـم خـداونـد بـراى حـركـت در راه كمال چه قابليتها و توانمنديهايى را در انسان به امانت گذاشته است . با اين شناخت ، فلسفه بـسـيـارى از انـتـظـارهـا و اهـداف ديـنـى روشـن مـى شـود و بـه آسـانـى مى توانيم ، هماهنگى و سازگارى دين با حيات بشرى را دريابيم .

وجود غرايز در كنار امور فطرى ، و گرايشان ديگر گوياى چند بُعدى بودن انسان و بيانگر اسـتـعـدادهـايـى اسـت كـه خـداونـد بـه مـنـظـور تكامل و هدايت به بشر داده است . قرآن كريم مى فرمايد:

(اءَلَّذى اءَعْطى كُلَّ شَئٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى )(68)

خداوند خلقت همه چيز را عطا كرد، سپس (آن را) هدايت نمود.

عـلامـه طـباطبايى در ذيل اين آيه مى نويسد: اين هدايت ، هدايتى است مربوط به تمامى موجودات يـعـنـى هـر موجودى را به سوى كمال مخصوص به خودش هدايت كرده و او را براى حفظ و بقاى نـسـلش بـه اعـمـال مـخـصـوص بـه خـودش سـوق داده ، چـه آن مـوجـود داراى شـعـور باشد و چه نباشد.(69)

فرق فطرت با طبيعت و غريزه

هـر يـك از ايـن سـه واژه ، بر مفهومى دلالت مى كند كه اگر از يكديگر جدا نشوند، موجب اشتباه خـواهـد شـد. فرق فطرت با طبيعت اين است كه طبيعت يا طبع در مورد بى جانها و يا ويژگيهاى وجـودى جـانـداران بـه كـار بـرده مـى شود، بطور مثال مى گوييم : طبيعت آتش سوزاندن است ، طـبـيـعت آب رطوبت است و يا در مورد جانداران مى گوييم طبيعت شيره درندگى و طبيعت گوسفند، رام بـودن اسـت . در فـلسـفـه قـديـم ، لفظ طبيعت براى نشان دادن خاصيت اشياء و امتياز آنها از يكديگر، به كار برده مى شد از اين رو براى هر جسم يا جاندارى ويژگيهايى ذكر مى شد تا قابل شناخت باشد.

امـّا غريزه از الفاظى است كه رابطه نزديكى با فطرت دارد و در كتابهاى مختلف ، تعبيرهاى مـتـفـاوت يـا مـشترك با فطرت پيدا كرده است . بعضى همچون شهيد مطهرى ، معتقدند كه غريزه هـنوز ماهيتش روشن نيست ، يعنى هنوز كسى نتوانسته آن را درست توضيح دهد؛ همين قدر مى توان گـفـت : غـريـزه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى رود و كمتر درباره انسان استفاده مى شود و گوياى ويژگيهاى درونى حيوانات مى باشد كه راهنماى زندگى آنهاست .

بـه مـوجـب ايـن حـالت غـير اكتسابى كه نيمه آگاهانه است ، مى توانند مسير خويش را تشخيص دهـنـد، مـانـنـد بـسيارى از حيوانات كه بعد از تولد مى توانند كارهايى را انجام دهند كه بدون آمـوزش و يـادگيرى براى بسيارى از ديگر موجودات امكان پذير نيست ، مانند اردكى كه پس از تولد براحتى شنا مى كند و يا دنبال مادرش به راه مى افتد.(70)

بـنـابـر ايـن ، غريزه آن حال ريشه دار و ثابتى است كه به صورت نياز و خواسته در ضمير جـانـداران اعم از انسان و حيوان آشكار مى شود و نيازمند معلم نيست و موجود را به سوى هدفهاى خـاص ‍ مـى كـشـاند، مانند گرسنگى و تشنگى كه موجودات را به طرف بقا و حفظ جسم خود مى كشاند.

در اينجا بايد اشاره كرد كه فطرت و غريزه دو امر تكوينى غير اكتسابى است ؛ با اين تفاوت كـه فـطـرت از غـريـزه ، آگاهانه تر و ويژه انسان مى باشد، اما غريزه در محدوده امور مادى و حـيـوانـى كـليـه جـانـداران قـرار دارد و نـاظـر بـه جـنـبـه هـايـى اسـت كـه كمال انسان به آن مربوط نمى شود.

متفكران اسلامى ، فطرت را پايه و اساس روان شناسى اسلامى دانسته اند. آنها فرق انديشه هـاى روان شـنـاسـى غـرب با روان شناسى اسلامى را اعتقاد و عدم اعتقاد به فطرت مى دانند هر چـنـد عـده اى مـحـدود در غـرب بـعـضـى از امور فطرى را پذيرفته اند، اما بسيارى از تجربه گـرايـان مـخـالف آن مـى باشند.(71) عده اى معتقدند كه فطرت به اجزايى تقسيم مى شـود و غـرايـز و عواطف را از اقسام آن مى دانند.

بنابر اين ، غرايز را از امور فطرى تلقى مى كنند. شهيد مطهرى در رابطه با اين بحث مى گويد:

(... مـا هيچ ابايى نداريم كه همه اين مسائل فطرى را كسى غريزه نيز بنامد. بحث سر ماهيت آن امـر غـريـزى و آن امر فطرى است . حالا اسمش را مى خواهيد بگذاريد غريزه يا فطرت .... بحث سر اين است كه آيا در آنچه كه

به نام انسانيت ناميده مى شود، در چيزهايى كه ملاكهاى انسانى شـنـاخـتـه مـى شـود آيـا آن مـلاكـهـا اكـتـسابى است يا غير اكتسابى آيا اينها از خارج بر انسان تـحميل مى شود يا از ذات انسان مى جوشد؟ اينكه وقتى مى گوييم اين ملاكها فطرى است يعنى از ذات انسان مى جوشد.)(72)

بـه هـر صـورت بايد در رابطه غريزه با فطرت ، خاطرنشان سازيم كه چه غريزه را امرى فـطـرى بـدانـيـم و چـه مـسـتقل از آن بشماريم ، به آن امورى اطلاق مى شود كه غير اكتسابى و مـشـتـرك بـيـن هـمـه حـيـوانات مى باشد، اما فطرت به امورى كه غير اكتسابى و انسانى است ، گفته مى شود.

انواع غرايز

بـراى غـريزه مصداقهايى شمرده شده است مانند كنجكاوى ، خودپسندى يا حب ذات ، گرسنگى و تـشـنـگـى ، غـريـزه جـنـسـى ، فـرزنـد خـواهـى ، بـرتـرى جـويـى و امـثـال آن . اگر دقت كنيم ؛ مى بينيم هر يك از اين غرايز به واسطه خداوند در جانداران بگونه اى قـرار گـرفـتـه است كه بتوانند در مراحل مختلف حيات خويش ، زيستى طبيعى داشته باشند. بـعـضـى از ايـن غـرايـز از ابـتداى تولّد مورد نياز است ، مانند احساس تشنگى و گرسنگى كه نـوزاد بـدون اراده ؛ بـه آن نـيـاز دارد يـا بـعـضـى از آنـهـا مـانـنـد نـيروى جسمى در زمانى به شـكـوفـايـى و جـوشـش مـى رسـد كـه جـانـدار بـتـوانـد از خـود و خـانـواده خـويـش حـمايت كند و قـبـل از ايـن مرحله براى او امكان اين مسؤ وليت وجود نداشت . همچنين غريزه خود دوستى به عنوان نيروى محرك يا بازدارنده ، رفتار جاندار را تعديل مى كند و حدود روابط او با ديگر موجودات اطرافش را تعيين مى نمايد.

بايد به اين نكته اشاره كرد كه چون غريزه بگونه اى طبيعى و غير ارادى در انسان وجود دارد بـايـد بـراى جـلوگـيـرى از طـغـيـان آن ، حـدود و ضـوابـطـى مـشخص شود. اين امر در اسلام با دستوراتى تعديل شده است و سبب لزوم تربيت دينى و نياز به مربى شده است .

غريزه انسان فقط گوياى اين است كه بايد نيازهاى او ارضا شود و بدون نظارت و هدايت دين هيچ مانع مستحكمى براى جلوگيرى از افراط و خطاى آن وجود ندارد.

عواطف و مشخصات آن

انسان موجودى است كه هم از نيروهاى درونى خود متاءثر است و هم از نيروهاى بيرونى .

روان شـنـاسـان آن نـيروى درونى را كه در ارتباط با پديده هاى خارجى در انسان به وجود مى آيـد، نـيـروى عـاطفى مى نامند. عوامل خارجى در ايجاد اين نيرو مؤ ثر مى باشند به بيان ديگر آنـهـا عـواطـف را بـازتـاب مـحـيـط در روان انـسـان تـعـريـف كـرده انـد.بـه عـنـوان مـثال ، وقتى كه فردى به شخص ديگر ظلم مى كند، بطور حتم در آن شخص حالت نفرت ايجاد مـى كـنـد يـا اگـر بـه شـخـص مـحـبـت بـكـنـد، در او مـيـل و رغـبـت بـه وجـود مـى آورد. ايـن ميل يا نفرت را حالات عاطفى مى گويند كه محرك انسان در انجام امور مى باشد.

نـيـروى عـاطـفـى از يـك طـرف مـتـاءثـر و مـعـلول عـوامـل خـارجى است ، مانند محبت به شخص كه عامل ايجاد عشق در او مى شود و از طرف ديگر علت فـعـاليـتـهـاى فـرد مـى بـاشـد، مانند نيروى عاطفى كينه كه موجب دست زدن به انتقامجويى مى گردد.

بـعضى از روان شناسان علاوه بر ميل و نفرت موارد ديگرى براى عواطف برشمرده اند، از جمله تـرس ، نـگـرانـى ، وحـشـت ، شـادى و غـم ، غـصـّه و آرزو. البته مى توان اينها را از مصداقهاى ميل و نفرت دانست و بعضى مانند غزالى از نفرت و مصداقهاى آن به انفعالات تعبير كرده و آن را در مقابل عواطف قرار مى دهند.(73)

از مهمترين ويژگيهاى عواطف سه مورد زير است :

1ـ شدت 2ـ دوام 3ـ تغييرات داخلى عواطف سبب ايجاد نيروى شديد در انسان مى شود و وقتى در انسان ظهور مى كند نيروى بيشترى در او بـه وجـود مـى آيـد. همچنين با وجود اينكه عوامل محيطى و وراثتى در شدت و ضعف عواطف مؤ ثر است ، اما تا آخر

عمر در انسان وجود دارد و از بين نمى رود.

ويـژگـى ديـگـر عـواطـف را تـغـيـيـرات داخلى بر شمرده اند، به اين صورت كه عواطف شديد، تـغـييرات زيادى در وضع دستگاه گردش خون ، دستگاه تنفس ، غده هاى داخلى و ماهيچه ها ايجاد مـى كـنـد.(74) بـديـن تـرتـيـب بـايـد عـواطـف را هـمـچـون ديـگـر اجـزاى تشكيل دهنده شخصيت انسان دانست كه رابطه تنگاتنگى با انسان شناسى دينى دارد. بسيارى از روايـات در رابـطـه بـا تـعـديـل بـخشيدن به اين نيروهاى عاطفى است . پافشارى روايات بر جـلوگـيـرى از خشم ، دورى از كينه و انتقام و پيروى نكردن از آرزوهاى دراز گوياى اهميتى است كـه عـواطـف در پـيـشـبـرد و كـمال روح دارد. بايد متوجه بود كه سازندگى و مخرب بودن امور عاطفى همچون نفرت ، عشق و اضطراب وابسته به استفاده اى است كه از آن مى شود، مانند عشق و نفرتى كه در راه دوستى خدا يا در راه باطل صرف مى شود.

احساسات

احـسـاس ، حـالت و كيفيتى درونى درباره نگرش و ديد روانى فرد نسبت به ديگران (يا اشياء) بـوده و عـامـل دورى يـا نـزديـكى وى با آنان است . بهترين راه شناخت احساس ، مراجعه به نفس ‍ خـويـش اسـت ، زيرا هر شخصى مى تواند در خود، تصورى از احساس داشته باشد. روح انسان بـه واسـطـه احـسـاس ، تـمـايـل و رغـبـت و يـا نـفـرت بـه امـور پـيـدا مـى كـنـد. احـسـاسـات عـوامـل روانـى هـسـتـنـد كـه فـرد آنـهـا را پـذيـرفـته و در باطن ، خود را با آنها وفق داده است و اعـمـال او مـتـاءثـر از آنهاست به عنوان مثال ، كودك نسبت به مادر يا هر فردى نسبت به دوست ، پـدر و مادر و همكاران خويش احساسى دارد.

اين احساس ممكن است بگونه هاى متفاوتى تجلّى كند؛ گـاهـى بـه شـكـل وطـن دوسـتـى ، تـجـليـل و سـتـايـش از ديـگـران و گـاهـى بـه شكل تعجب و ترحم .

بـا تـوجـه بـه ايـن ويـژگـى ، هـدف تـعـليـم و تـربـيـت روانى ، اخلاقى و مذهبى بايد ايجاد احـسـاسـات صـحـيح و تمايلاتى باشد كه آدمى را به مقاصد و منظور صحيح ، رهبرى و هدايت كـنـد. بـا تـوجه به توضيحات ياد شده ، ويژگيهاى احساسات را مى توان به صورت زير برشمرد:

1 ـ احساسات عواملى هستند كه آنها را در خود مى يابيم و جزء شخصيت ما هستند.

2 ـ هـر فـردى نـسـبـت بـه اشـيـاء و اشـخـاص ، داراى احـسـاسـى بـد يـا خـوب اسـت و آن در عمل و كيفيت رويارويى با آنها مؤ ثر است .

احساس مذهبى

در بـررسـى احـساسات همان طور كه اشاره شد، دو واكنش و بازتاب روانى را مى توان مشاهده كـرد؛ نـخـسـت تـمـايـلى كـه از احـسـاس مـثـبـت نـسـبـت بـه يـك امـر حاصل مى شود و ديگرى انزجار و عقده اى كه از احساس منفى نسبت به آن امر، پديدار مى گردد. يـكـى از اهـداف تـربـيـت اسلامى ، ايجاد احساسات دينى در اشخاص مى باشد. تحريك و زمينه سـازى ايـن احـسـاسـات در سـنـيـنـى كـه انـسـان بـيـش از عـقـل تـابـع احـسـاس مـى بـاشـد، در پـذيـرش روحـى و عـقـلانـى فـرد در مـراحـل ديـگـر زنـدگـى او تـاءثـيـر بـسـزايـى خـواهـد داشـت . بـه عـنـوان مـثال ، براى مؤ منان نظافت ، معطّر بودن ، خوش ‍ اخلاقى و هر امر اخلاقى ديگرى كه برازنده احـسـاس مـثـبت در افراد ديگر مى باشد، مورد توجه قرار گرفته است و بتحقيق ، مى توان ادعا كـرد كـه بـسـيـارى از جـاذبـه هـاى ديـنـى در رابـطـه بـا ايـن نـوع ابـزار تـبليغى مى تواند دربـرانگيختن احساس مذهبى قوى مؤ ثر باشد. ستايشها و نكوهشهاى قرآن و روايات درباره مؤ مـنـان و كافران و نسبت به اعمال خوب يا بد، بطور ناخودآگاها رغبت يا بيزارى را در هر فرد مـؤ مـن و معتقدى ايجاد مى كند كه از آن به احساس مذهبى تعبير مى نماييم .

بنابراين ، در جامعه ديـنى بايد هر امرى ، براساس جايگاهى كه در دين دارد، نمايانده شود تا احساسى مخالف با واقعيت پديدار نگردد.

انفعالات

مـنـظور از انفعالات آن واكنش و حالت درونى مى باشد كه بر اثر تاءثيرپذيرى از يك محرّك خـارجـى يـا پـيـش بـيـنـى وقـوع يـك حـادثـه يـا ضـرر در آيـنـده ، بـراى انـسـان حاصل مى شود و مصاديق آن را مى توان ترس و غضب نام برد.

هـمـان طـور كه در بحث عواطف ذكر شد، بعضى از روان شناسان انفعالات را از مصاديق عواطف مى دانـنـد(75)

و عـواطـف را بـه مـيـلهـا و نفرتها تقسيم مى كنند كه نفرت بحث كنونى ما را تشكيل مى دهد. با اين حال ، بدون آنكه اين دوگانگى يا وحدت به بررسى موضوع ، لطمه اى بزند، درصدد تبيين مساءله برمى آييم .

تـوصـيـف انـفـعـال و تـفـسـيـر آن به اضطراب و اختلال و دگرگونيهاى ناخوشايند و نامطبوع جـسـمـانـى و روانـى ، تـوصـيفى است كه با نظر اغلب روان شناسان تناسب دارد. غزالى ، كه تـرس و غـضب را از مهمترين انفعالات انسان مى داند، مى گويد: غضب مانند سنگ برافروخته اى كه در زير خاكستر قرار مى گيرد، در لابلاى دل آدمى جايى براى خود مى يابد.(76)

عناصر انفعال

اجزاى به وجود آورنده انفعالات انسان عبارتند از:

الف ـ انگيزه

مـنـظـور از انـگـيـزه عـامـلى اسـت كـه انـفـعـال و تـاءثـيـر را در انـسـان ايـجاد مى كند و ممكن است عـامـل بـيـرونـى بـاشد، مانند ديدن يك حيوان درنده يا درونى باشد، مانند نگرانى و توهم به وقـوع پـيـوسـتـن حـادثـه اى در آيـنـده . ايـن دو انـگـيـزه مـوجـب پـديـدار گـشـتـن انفعال و آثار آن مى شود.

ب ـ پاسخهاى ادراكى و رفتارى موجود زنده

انـفـعـال عـبـارت است از واكنش و اضطرابى كه داراى ريشه روانى است و گاهى مانند گريه و تاءثر زياد، داراى شدت مى باشد، از اين رو، تاءثيراتى در سيستم بدن و روح انسان به جا مى گذارد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:

دگـرگـونـى رنـگ بـدن و انـدام ، لرزش شديد پلكهاى چشم و از هم گسيختگى در حركات و سخنان فرد.

ايجاد اختلالات درونى همچون ترشح غده ها، سرعت گردش خون ، تند شدن ضربان قلب .

ضعف شديد جسمى و كاسته شدن فعاليت ذهنى و ادراكى .

تـحـت الشـعـاع قرار گرفتن اختيار و اراده انسانى به گونه اى كه انسان در حالت غضب يا ترس ، دچار اعمالى مى شود كه غير طبيعى و دور از واقع مى باشد.